سکانس اول: نمای داخلی، خانه، شب.
رضا گوشی به دست و سریع از راهرو می گذره، دوربین بر در خانه ثابت است، فقط صدای حرف زدن می آید و قدمهای تند تند.
_خب، بگو چی شده ، چرا گریه می کنی. اومدم خونه ....گریه نکن، چی شده، بیا اسکایپ ، مامان کجاست؟
در خانه را باز می کند تا اتاق می دود، از تاریکی می گذرد و کلید برق را می زند،اتاق روشن می شود. صدای روشن شدن لب تاپ. یک تخت و یک سری کاغذ و دو تا ساعت دیواری کنار هم، عکس سه در چهار پدر روی ساعت دوازده، مادر، روی سه ، خواهر روی شش.
دوربین روی لب تاپ می ماند، چهره یک دختر گریه کرده.
-بابا رو بردن بیمارستان، یه دفعه صورتش سیاه شد، نفسش بالا نیومد، داشتم بهش قرص می دادم . چشماش رفت. از بس جیغ زدم همسایه ها ریختن تو خونه ، بابا را بلند کردن و بردن، من موندم اینجا. مامان رفته بیمارستان.ای کاش اینجا بودی داداش.
- اونجا بودم که الان همین خبر هم نمی تونستی بهم بدی . افتاده بودم گوشه زندون، نمی دونم چی کار کنم . دلم اونجاست. گریه نکن دیگه ، انشالا طوری نیست.
بیرون اتاق سر و صدا میاد، موزیک بلند.
-یه لحظه بزار برم اینارو ساکت کنم
رضا در اتاق رو باز می کند ،سه جوانِ هندی، مالایی، نشستن و بلند بلند می خندن، دستاش رو به علامت آروم باشین آروم باشین، بالا و پایین می برد و با یک لحنِ ملتمس:
Please,please.sick father
جوانها ساکت شدند و نگاهش می کنند. رضا در اتاق را می بندد و رو به لب تاپ به لب تاپ و عصبی:
-بابا زبون این جماعت رو بلد نیستم ، صب تا شب مثل میمون ادا و اطوار درمیارم .
این هم که قطع شدددددددد.
سکانس دوم:نمای بیرونی،رستوران، روز
چند نفر دم در رستوران قلیان می کشند، رضا برای مشتری غذا می برد.
-چیزی کم و کسر نیست
دخترها نشستند دور میز ، رضا مِنو رو می برد.
یکی از دختر ها:آقا، شما رضا سرایی نیستین، اون کتاب داستان کوتاه " نقطه" رو نوشته بودین،عین اون عکس روی کتابین، خودتونین؟
-نه خانم من اون نیستم.
رضا: شما توریستی اومدین یا اقامت دارین؟
-توریستی، یه ماهی بودیم و فردا می ریم ایران.
-ایران چه طوره؟
-خرابه،خراب، همه دارن در می رن.
-واقعا شما اون نویسندهه نیستین، من کتابش رو خوندم، عاشق نوشته هاشم، تو روزنامه هم می نوشت، نمی دونم الان مثل اینکه در رفته ،عکس پشتِ جلد کتابش عین شماست.
-نه خانم ما بیسواتیم.
رضا منو را می گذارد و می رود.
دختر از صاحب رستوران می پرسه
-آقا اسم این گارسونتون چیه؟
صاحب رستوران با لحنی متعجب:چه طور مگه، رضاست، فامیلیش هم سرایی.
پلان بعدی
رضا و دختر پشت میز رستوران نشستن
-خجالت کشیدم اسمم رو بگم ، کارعار نیست، ولی دوست ندارم کسی من رو این طور ببینه .
گوشی رضا زنگ می خوره، چند لحظه ای به صدای پشت خط گوش می ده، بعد پاهاش انگار سست شده باشه، میشینه زمین.
-ترو خدا راست می گی رفت تو کما.
دختر کنار رضا رویِ پا می شینه
- چی شده؟
-بابام رفت تو کما
- ای وای... ما فردا می ریم ایران، نشونی خونتون رو بدین سر بزنم بهشون ، پیامی، چیزی دارین می رسونم.
رضا ساعتش رو باز می کنه :
این و بدین به خواهرم می خام ساعتم دست بابام باشه.
سکانس سوم:نمای داخلی ، خانه ، شب
رضا کنار جوانهای مالایی ، هندی نشسته. فیلم اکشن می بینند، جوانها می خندن و سعی می کنن رضا رو بخندونن با حرکتهای دست و مشت، رضا لبخندی می زند و انگار منتظر چیزی است، حواس وچشمش سمت اتاق. صدایِ زنگ اسکایپ ، هم خانه ای ها صدای تلویزیون و کم می کنن و رضا تند می دود سمت اتاق.
دو زن در کادر تصویر.
مادر: خوبی رضا جانم، دیدی چی شد؟ امروز رفتم بیمارستان دکتر می گه دعا کنید ، انشالا برگرده ، تو هم نیستی چراغ خونه خاموشه.
رضا: مادرِ من ، والا من هستم، من صبح تا شب فکر و ذکرم پیش شماست. به خدا این آوارگی بدتر از زندانه ، می خام برگردم.
مادر: نه مادر جان، چی رو برگردی، برگردی دو تا غصه داشته باشم از بیمارستان بیام زندان. نه مادر نکنی این کار رو . همین امروز دوباره این مامورها زنگ زدن خونه می گفتن به پسرت بگو حالاکه رفته، دست از پا خطا نکنه ، این ور و اونور چیزی ننویسه ، براتون گرون تموم می شه . تو اونجا داری چی کار می کنی. رزق و روزی ات چه طور می گذره. چی کار کنم برات؟ چی از دستم بر میاد ؟بابات هم نیست که غمخوارت باشه.
رضا: هیچی به خدا، شما فقط مواظب بابا باشید. من می گذرونم ، مشکلی نیست. به مریم بگو بیاد این ورتر ببینمش.
مریم: داداش ، بابا دوست داشت ببینتت، اینترنت سرعتش پایین بود، نمی شد وصل شیم ، می خواستم اون شب که سکته کرد، وصل شم ببینتت.
رضا: بیا یه کاری کن. لب تاپ رو ببر بیمارستان، بزار ببینمش. می خام ببینمش.
اسکایپ قطع می شود، رضا زنگ می زند. تصویر مادر و خواهر نیست.فقط صدا
-مریم ، مریم تصویر نمیشه داد ، ببین یه کاری کن ببر لپ تاپ رو بیمارستان می خام بابا رو ببینم .
مریم:باشه با شه .
قطعی دوباره اسکایپ
سکانس آخر،نمای داخلی ،خانه ،شب
در صفحه لب تاپ، مردی از میان سالی گذشته، دراز به دراز افتاده و زیر ماسک اکسیژن، مریم دست پدر رو بلند می کند و ساعت مچی رو می بندد به دستش، هق هق رضاست و دستش صفحه لب تاپ را نوازش می کند.
- رضا:مریم حالش خوب می شه ؟
صدای مادر بغض آلود: گریه نکن رضا جان ، راضی ام به رضای خدا.
صدای همهمه از بیرون از کادر ، صدا های بلند. به وضوح صدای مردی را می شود شنید: همین اتاقه خانم پرستار
دو مرد وارد تصویر لب تاپ می شوند.
-رضا : اِاِاِ اینا کین....
صدای مردهای در تصویر باند می شود:
خانم شما حق ندارین.....
مادر: پسرم می خواست پدرش رو توبستر مرگ ببینه بی انصافها
بهش بگو اگه مَرده برگرده
رضا مشت می کوبد به دیوار و فریاد : نکنید ، بی شرفهاااا............می خام ببینمش...
قطعی اسکایپ.
رضا بلند شده و در اتاق باز است. هم خانه ای های مالایی و هندی، باتعجب پشت رضا ایستادند .
رضا در بغل کسی گریه می کند و جوان هندی نوازش.
What?
What happened,reza
My father killed.